“آری هدف زمین زندگی نیست، انسان نیست. زمین بدون اینها نیز بوده است و بدون اینها نیز خواهد بود. انسان و زندگی جرقه هایی هستند که از چرخش تند رمین به بیرون پرتاب شده اند.بیایید متحد شویم، بیایید دست یکدیگر را محکم بگیریم، بیایید دلهامان را یکی کنیم ، بیایید بیافرینیم – تا زمانی که گرمای این زمین هنوز احساس می شود ، تا زمانی که هنوز زلزله ای ، فاجعه ای ، یخچال غول پیکری یا ستاره ددنباله داری نابودماننکرده است – بیایید برای زمین مغزی و قلبی بیافرینیم ، بیایید به این تکاپوی فوق بشری معنایی انسانی ببخشیم.”

Nikos Kazantzakis

Nikos Kazantzakis - “آری هدف زمین زندگی نیست، انسان...” 1

Similar quotes

“انسان باید بیاموزد بدون قدرت الهی سر کند...ما هنوز به این نقطه نرسیده ایم.برای رسیدن به مرحله بی خدایی کامل،تقوای بسیار زیادی لازم است و برای باقی ماندن در آن مرحله،تقوایی به مراتب بیشتر.مومن شاید این سخن را چیزی غیر از دعوت به فساد و تباهی نینگارد،اگر چنین است پس زنده باد خدا!زنده باد دروغ مقدس که بشریت را از نابودی و مصیبت می رهاند.اما آیا انسان نمی تواند بیاموزد که به کمک تقوا همان چیزی را که از خدا انتظار دارد،از خودش متوقع باشد؟با این همه،باید به این نقطه برسد.دست کم باید این راه را آغاز کنند،وگرنه خواهیم باخت.در این بازی غریبی که روی زمین درجریان است...تنها درصورتی برنده خواهیم شد که اندیشه خدا و تسلیم و تعبد ،جایش را به تقوای انسانی و شرف انسانی بدهد.”

آندره ژيد
Read more

“تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبان دل، دلی لبریز مهر تو، تو ای با دوستی دشمن! زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن ـ شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار، تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو این دیو انسان کش برون آید. تو از آیین انسانی چه می دانی؟ اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی؟ چرا باید که با یک لحظه، غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی ؟ گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با توست، ولی حق را ـ برادر جان ـ به زور این زبان نافهم آتشبار نباید جست! اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار تفنگت را زمین بگذار!”

فريدون مشيری
Read more

“بشر با مقداری سؤالات دشوار روبرو بوده است که برای آنها جواب قانع کننده ای ندارد. خوب، دو کار می توان کرد: یا می توانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آنچه را باید بدانیم می دانیم، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت باز ایستاد. بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است: مردم یا به طور کلی مطمئن اند یا صد در صد بی تفاوت.”

Jostein Gaarder Sophie's World
Read more

“میان همه‌ی شیوه‌های پرورش عشق، همه‌ی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جمله‌ی کارآترین‌ها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا می‌گیرد. آن‌گاه، کار از کار گذشته است. به کسی که در آن هنگام با او خوش‌ایم دل می‌بازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوش‌مان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایش‌مان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق می‌یابد که – هنگامی که از او محروم‌ایم – به جای جستجوی خوشی‌هایی که لطف او به ما ارزانی می‌داشت یک‌باره نیازی بی‌تابانه به خود آن‌کس حس می‌کنیم. نیازی شگرف که قوانین این جهان، برآوردن‌اش را محال و شفایش را دشوار می‌کنند. نیاز بی‌معنی و دردناک تصاحب او”

Marcel Proust
Read more

“عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت ، اول از بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطه ی آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”

محمود دولت آبادی
Read more