“شب همه شب * شب همه شب شکسته خواب به چشممگوش بر زنگ کاروانستمبا صداهای نیم زنده زدور.همعنان گشته همزبان هستم.*جاده اما ز همه کس خالی استریخته بر سر آوار آواراین منم مانده به زندان شب تیره که بازشب همه شبگوش بر زنگ کاروانستم”
“بيراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و میكشيد زين بعد همه عمرم را بيراهه خواهم رفت”
“برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تنفراز وحشت داری فرود خنجری ای تنغم آزادگی دارم ،به تن دلبستگی تا کی؟به من بخشیده دلتنگی شکستن های پی در پیدر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتندر آوار شب ودشنه چکد از قلب من خونابکه می بینم من عاشق چه ماری خفته در محرابخوشا از بند تن رستن پی آزادی انساننمی ترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جاندر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتنچرا تن زنده و عاشق، کنار مرگ فرسودنچرا دلتنگ آزادی، گرفتار قفس بودنقفس بشکن که بیزارم، از آب و دانه در زندانخوشا پرواز ما حتا به باغ خشک و بی باراناگر پیرم اگر برنا، اگربرنای دل پیرمبه راه خیل جان بر کف که می میرند می میرماگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شادبرای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاددر این غوغای مردم کش ، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن”
“چو ايران نباشد تن من مباد بدين بوم و بر زنده يک تن مباد بيا تا همه تن به کشتن دهيم مبادا که کشور به دشمن دهيم دريغ است ايران که ويران شود کنام پلنگان و شيران شود”
“حمید هامون (خسرو شکیبایی): ما آویختهها، به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپکزده خودمون رو”
“من از شب حرف می زنممن از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنماگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم”