“در هر ایستگاهی که پیاده شویکنار تواماین قطارمثل همیشه در کف دستم راه می رود”
“کاش غم و غصه هم قیمت داشت مجّانی است همه میخورند. کاش روی دهانمان کنتوری نصب میشد و جریمة غصهها را به حساب آنان میریختیم. غصه نخوریم مردم سیاستمدارها هم روزی بزرگ میشوند به مدرسه میروند و دنیا مثل گل مصنوعی قشنگ میشود هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”
“گلایل را دوست دارمبه خاطر قلبشکه از پس برگ های لطیفش پیداستدل آدمی پیدا نیستو سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردواگر بگشاییو ببینی”
“بر نمیگردند شعرهابه خانه نمیروندتا برگردیو دست تکان دهیروبانهای سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران میلرزندروبانهای سفید، پیچیده بر گل سرخهای بیتاب را ببینبر نمیگردند شعرهاپراکنده نمیشوندبه انتظار تو در باران ایستادهاندو به لبخندی، به تکان دستی، دل خوشند”
“می خواستم جهان رابه قواره ی رویاهایم در آورمرویاهایم به قواره ی دنیا در آمد”
“برای دخترم ندا آقا سلطاندخترمسنت شان بودزنده به گورت کنندتو کشته شدیملتی زنده به گور می شود.ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که پول مرگ تو را گرفتهشام حلال می خورد.تو فقط ایستاد ه بودیو خوشدلانه نگاه می کردیکه به خانه ات بر گردیاما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دیددخترمو خیل خیال های خوش آیندهبر در و دیوارش پرپر می زنند.تو مثل مرغ حلالی به دام افتادیمرغی حیرانکه مضطربانه چهره ی صیادش را جستجو می کندتو به دام افتادیهمچون خوشه ی انگوریکه لگدکوب شدو بدل به شراب حرام می شود.کیانند اینانپنهان بر پنجره ها، بام هاکیانند اینان در تاریکیکه با صدای پرنده ی خانگیپارس می کنند.کشتندت دخترمکشتندتتا یک تن کم شوداما تو چگونه این همه تکثیر می شوی.آه ندای عزیز منگل سرخی که بر گلوی تو روییده بودباز شدگسترده شدو نقشه ی ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانیدو اینانی که ندا داده اندبلبلانندمیلیون ها تن که گرد گلی نشستهو نام تو را می خوانند.یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می خوانند نشنوییعنی پنجره ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنویببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که صید حلال می خورد”
“خلاصه بهاری دیگربی حضور تواز راه می رسد،...و آن چه که زیبا نیست زندگی نیستروزگار است،”